ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

لحظه نشستنت دلبر من

ستایش قشنگم بعد از عید ۹۰ که تو خونه پیش مامان جون حوا می موندی و به غذا خوردن هم افتاده بودی که مامان جون بهت نشسته غذا می داد می زاشت تو رو وسط پاهاش و نگهت می داشت و بهت غذا می داد کم کم تو خونه خودم هم باهات کار می کردم دورت بالش می ذاشتم و می نشستی دخملی خوشجلم با ناراحتی می نویسم چند بار هم با صورت خوردی زمین آخه گل گل من تعادل نداشت طبق معمول همه از نشستنت کلی ذوق می کنند و کیف و از لحظه لحظه بزرگ شدنت داریم لذت کامل می بریم                                  &...
24 ارديبهشت 1390

گوش های خوشگلت با گوشواره شد

ستایش نازنینم             ماه شب تارم                                دونه انار مامانی روز چهارشنبه ۷ / اردیبهشت / ۱۳۹۰ ساعت 17:36 دقیقه به درمانگاه فاطمه الزهرا رفتیم با همراهی مامان جون حوا٬ خاله پریسا و مامانی بردیمت تا گوشهای قشنگتو سوراخ کنیم اول رفتیم داروخانه گوشواره خریدیم و بعد رفتیم اول نمی دونستی چه خبره ساکت نشستی تو بغل مامان جون حوا وقتی خانم دکتر گوشت رو سوراخ کرد چنان جیغی زدی که همه با هم صدات می ...
21 ارديبهشت 1390

اولین بار که رو پاهای قشنگت ایستادی

  اولین بار که رو پاهات ایستادی ۲۵/ بهمن / 1389 بود که مدام باهات تمرین می کردم تاپ بازیت رو جلوت می ذاشتم و به هوای اون که می خواستی اونو بگیری می رفتی سمتش برای گرفتن برای چند ثانیه روی پاهات ایستادی . به مرور زمان بیشتری روی پاهات وایسادی اینجوری شد که دیگه دستاتو می گرفتیم و روی پات می ایستادی و الان که دارم اینو می نویسم 13/2/1390 بطور کامل می ایستی حتی دوست نداری بشینی وقتی دراز کشیدی دستاتو که می گیرم می خوام بلند شی سریع روی پاشنه پاهات فشار می دی که یک جا بلند شی از این حرکتت بابا جون مهدی کلی لذت می بره و توخونه بهت می خندیم یه چیز دیگه اینکه این مطالبو دارم تو اداره برات ثبت می کنم عزیزتری...
21 ارديبهشت 1390

اولین عیدانه و سیزده بدر

دختر نازنینم امسال بهترین عید و داشتیم چون هر جا می رفتیم عید دیدنی با دختر گلم با بابا جون مهدی ۳ تایی با هم می رفتیم  سال تحویل ساعت ۲ و 50 دقیقه و 45 ثانیه روز دوشنبه بود و خونه بابا علی و مامان جون حوا بودیم و صبح فردا رفتیم خونه آقا جون راستی کلی هم از همه عیدی می گرفتی   و بعد رفتیم خونه مادر جون ناهید ناهار اونجا بودیم با عمو محمود و زنعمو و عمه مهسا و شب رفتیم خونه عمه مهین عمه بابا جون مهدی خلاصه با حضورت کلی به ما شادابی دادی و سیزده به در هم رفتیم پارک جمشیدیه با کل دایی ها و خاله های من و خانواده خودم راستی عمه مهسا هم به جمع فامیل های من اضافه شده چون ازدواج کرد با پسر دایی مامان...
21 ارديبهشت 1390

9 ماه انتظار ستاره ای

از لحظه ای که با خبر شدیم یه نی نی خوشگل٬ تو شکمم دارم انقدر خوشحال شدیم که نمی دونستیم چه طوری ذوق کنیم با بابا جون مهدی با هم رفتیم آزمایشگاه و مطمئن شدیم که نی نی هست مراقبت ها شروع شد. روزها خیلی دیر می گذشت من و بابا جون مهدی لحظه شماری می کردیم و هر ٢ ماه یه بار می رفتیم صدای قلبم نی نی رو گوش می کردیم و می آمدیم خونه کلی ذوق می کردیم   دکتر نی نی من دکتر زینا افراسیاب بود که مطبش تو خیابون دولت هست و با ذوق کردن ما کلی اونم ذوق م کرد.     هفته 15 بودیم رفتیم دکتر ببینیم نی نی خوشگل ما دخملی   یا پسملی دیدیم یه دختمل خوشگل و ناز خدا بهمون داده که ب...
21 ارديبهشت 1390

تنها گذاشتن نی نی عزیزم

ستایشم خوشگلم بعد از تعطیلات عید متاسفانه مامان جون مجبور بود شما رو بذار پیش مامان جون حوا و بیام سر کار خیالم راحت بود که پیش مامان جون حوا هستی ولی دلم برات یه ذره می شد و بعد از عید دیگه کم کم به غذا خوردن افتاده بودی و داشتی غذا می خوردی یواش یواش برات سوپ درست کردیم و خوردی و من ساعت کاری که تموم مس شد از  سرکارم بدو بدو می اومدم خونه پیشت کلی باهات بازی می کردم می می می خوردی و بعد ساکت می شدی الان که دارم برات می نویسم سرکارم منتظرم سریع ساعت 13:30 دقیقه بشم بیام پیشت تا روی ماه و گلت رو ببینم ببوسمت تا شاد بشم و خستگیم بره نصفه شبها هم که در خدمتتون هستیم چون بیدار می شی و شیر می خوری  ...
14 ارديبهشت 1390

قشنگترین لحظه زندگیمون

  از یکشنبه انتظار کشیدم تا چهار شنبه 31/٦/٨٩ رسید صبح ساعت ۸ با بابا مهدی از خواب بیدار شدیم تا ساک شما رو آماده کنیم خودمون آماده شدیم و ساعت ۱۱ صبح آژانس آقا قربانی رو هماهنگ کردیم خاله پریسا و مامان جون حوا با آژانس اومدن در خونه و بعد ۴ تایی با هم رفتیم بیمارستان ساعت ۱۲ رسیدیم  رفتیم قسمت زایمان فرم پر کردم و بعد رفتم لباسهامو عوض کردم و تحویل مامان جون دادم بعد منتظر خانم دکتر شدم تا بیاد خیلی انتظار کشیدم تو بیمارستان البته من قسمت بیمارستان و مامان جون با خاله پریسا و بابا جون مهدی و دایی میثم که بعدا به جمع ما اضافه شده بود در پشت در اتاق انتظار می کشیدن بعد که فیلم هاشون نگاه می کردم دیدم اونا پشت...
13 ارديبهشت 1390

لالایی بخواب گل گلم

رو ی لحافم یک باغ زیباست یک آسمان گل در باغ پیداست شبها که هستم در رختخوابم سقفی پر از گل هست این لحافم   بر روی گلها من میخورم تاب با بوی گلها من میروم خواب در بين اين باغ لالا چه زیباست چون بوی مادر در بین گلهاست   ...
13 ارديبهشت 1390